When she stood by the door, my children laughed at her, and I yelled at her for coming over uninvited. وقتیایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد كشیدم كه چرا خودش رودعوت كرده كه بیاد اینجا ، اونم بی خبر
I screamed at her, "How dare you come to my house and scare my children!"
GET OUT OF HERE! NOW!!!"سرش داد زدم ": چطور جرات كردی بیای به خونه من و بجه ها روبترسونی؟!"
گم شو از اینجا! همینحالا
And to this, my mother quietly answered, "Oh, I'm so sorry. I may have gotten the wrong address," and she disappeared out of sight. اون به آرامی جواب داد : " اوه خیلی معذرت میخوام مثلاینكه آدرس رو عوضیاومدم " و بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد .
One day, a letter regarding a school reunion came to my house in Singapore . یك روز یك دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برایشركت درجشن تجدید دیداردانش آموزان مدرسه
So I lied to my wife that I was going on a business trip.
ولی من به همسرم به دروغ گفتم كه به یك سفر كاریمیرم.
After the reunion, I went to the old shack just out of curiosity. بعد از مراسم ، رفتم به اون كلبه قدیمیخودمون ؛ البته فقط از روی كنجكاوی .
My neighbors said that she died.همسایه ها گفتن كه اونمرده
I did not shed a single tear. ولی من حتی یك قطره اشكهم نریختم
They handed me a letter that she had wanted me to have.
اونا یك نامه به من دادند كه اون ازشونخواسته بود كه به من بدن
"My dearest son,
I think of you all the time. I'm sorry that I came to Singapore and scared your children. ای عزیزترین پسر من ، منهمیشه به فكر تو بوده ام ، منو ببخش كه به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها توترسوندم ،
I was so glad when I heard you were coming for the reunion. خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا
But I may not be able to even get out of bed to see you. ولی من ممكنه كه نتونم از جام بلند شم كه بیام توروببینم
I'm sorry that I was a constant embarrassment to you when you were growing up. وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینكه دائم باعث خجالت توشدم خیلی متاسفم
You see........when you were very little, you got into an accident, and lost your eye.
آخه میدونی ... وقتی تو خیلی كوچیك بودی تویه تصادف یك چشمت رو ازدست دادی
As a mother, I couldn't stand watching you having to grow up with one eye. به عنوان یك مادر نمی تونستم تحمل كنم و ببینم كه توداری بزرگ میشی با یك چشم
So I gave you mine. بنابراین چشم خودم رو دادم بهتو
I was so proud of my son who was seeing a whole new world for me, in my place, with that eye. برای من اقتخار بود كه پسرم میتونست بااون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور كامل ببینه
With my love to you,با همه عشق وعلاقه من به تو
مادر
from: Mosalman.net